یادداشتی بر لیمبو
تنها در برزخ
کمتر کسی از ما با آنچارتد و گاد آو وار و رد دد (اگر دست کم متولد اوایل دهه هفتاد باشید) قدم به جهان بازی های دیجیتالی گذاشتیم.بازی های دو بعدی میکرو و سگا، اولین منزلگاه ما از این کهکشهان هشت سیاره ای ست.کهکشانی که البته فعلا هشت سیاره دارد و چیزی تا پیدایش سیاره ی نهم با عرضه ی PS5 ،کنسول بعدی مایکرو سافت و احتمالا دیگر رقبای قدیمی و جدید ،نمانده است.
از آن روز ها سال ها گذشته.سالهایی که از مدرسه برمیگشتیم ،کیفمان را سمتی پرت میکردیم و ساعت ها با قارچ خور و سونیک و بانی باگز ،ماجراجویی میکردیم و باس ها را یکی بعد دیگری شکست میدادیم.روزهایی که جهان دو بعدی این بازی ها و گرافیک پیکسلی میزبانان خیالی اش ،برایمان از دنیای سه بعدی اطرافمان با همه ی آدم های واقعی درونش ،شیرین تر و هیجان آمیز تر بود.
از آن روزها سال ها گذشته.دیگر با توصیف مسیری که پشت سر گذاشتیم ،سرتان را درد نمی آورم.فقط همین که الان در سیاره ای از این کهکشان هستیم که دیگر چرک زیر ناخن های آرتور مورگان انقدر مسئله عادی و پیش پا افتاده ای است که حتی توجهمان را جلب نمیکند.غروب خورشید یا برخورد قطرات باران به شیشه ماشین در فورزا ،زیباست.اما غیر منتظره نیست.پس در همچین سیاره ای شاید دیگر ،جایی برای مسافران زمان ،یعنی بازی های دو بعدی نباشد.لباس تن آنها برای خیلی از گیمر ها دیگر ساده تر از آن است که با کت و شلوار چند هزار دلاری که بر تن بازی های بزرگ امروز است،رقابت کند.
اما گاهی اوقات یک بازی بی صدا از راه میرسد.یا یکی از همین لباس های ساده ی ارزان.اما چنان دوخت استادانه ای دارد که برای مدتی،چشم همه ی حاضرین در مهمانی ،به انها دوخته می شود و کنجکاوند تا سر از کار این خیاط چیره دست در آورند.
لیمبو یکی از همین بازی هاست.یکی از بهترین ها در بین آثار مستقل سال های اخیر .بازی ای که الهام بخش بازی سازان بسیاری شد که سعی کردند با تکرار الگوی لیمبو ،به موفقیت برسند.
سال 2010 بود که این بازی دو بعدی سیاه و سفید که حجمش حتی به یک گیگ هم نمی رسید،از نا کجا پیدا شد و به آهستگی ،یا شاید هم به سرعت ،دهان به دهان بین گیمرا چرخید و و تا به خودمان آمدیم،تبدیل شد به ترندی غول اسا.
با کنجکاوی زیاد پای بازی نشستم.چیزی زیادی از بازی نگذشته بود که فهمیدم لیمبو ارزش این هایپی که ایجاد کرده بود را دارد.لیمبو با دو محور طول و عرض،و دو رنگ سیاه و سفید،چنان مرا درگیر کرد که تا بی توجه به گذر زمان ،با تیتراژ پایانی مواجه شدم. و آن هم چه پایانی.پایانی که تازه ،شروع بازی با روح و روان شماست.پایانی که مجبورتان میکند هر انچه که پشت سر گذراندید را به یاد آورید.حتی یکبار دیگر ،”استارت نیو گیم” را بزنید تا شاید اینبار پاسخی برای سوال هایتان داشته باشید.
لیمبو در لغت به معنای برزخ است.چیزی که جهان بازی هم بی شباهت به آن نیست.عنکبوت های غول پیکرو جسد های آویزان از شاخه درخت ،نشان از جای امن و مطمئنی نمی دهد.
سازندگان بازی در خلاصه داستان اثر خود اورده اند “پسر بچه ای برای یافتن خواهر خود،وارد برزخ می شود”.و تمام.این تنها سر نخ ما از بازی ست.آیا پسر بچه مرده و ما کنترل او را در جهان بعدی و جایی به نام برزخ بر عهده ایم ؟ یا برزخ ،تنها اشاره به برزخ ذهنی پسرک و سفر انتزاعی و سورئال او برای نجات خواهرش است؟
اینها همه سوالات بی شماری ست که در در طول بازی برای شما ایجاد می شود و در آخر هم ،با در برزخی از ابهام رها می شوید و همه چی بسته به شما و درک شخصی خودتان دارد.
همانطور که خودتان تصمیم میگیرید که آیا کاب در پایان Inception،به فرزندانش رسید یا به آغوش گرفتن فرزندانش،خوابی بود در خوابی دیگر .
کنترل بازی در ساده ترین حالت ممکن قرار دارد.شما با دکمه های جهت،یک دکمه برای پریدن و یک دکمه هم برای تعامل با محیط،مثل جا به جا کردن اجسام و یا چرخاندن یه اهرم سر و کار دارید.اما سادگی کنترل بازی،به معنای پیش پا افتادگی گیم پلی بازی نیست.لیمبو در ژانر پلتفرمر-پازل جای میگیرد.پس طبیعتا در طول پیشروی در مسیر ،یا معماهای زیادی برخورد خواهید کرد.معماهایی که به جرئت می توان ادعا کرد که اورجینال و هوشمندانه هستند و هوش و ذکاوت شما را در برخی موارد به چالش می کشاند.اما هیچکدام هم انقدر سخت نیستند که باعث دلزدگی شما از بازی شود
هرچند که مدت زمان کوتاه بازی،یک نقض به شمار می رود.گیم پلی خام بازی چیزی در حدود نود دقیقه می باشد.اما به طور میانگین با محاسبه تایمی که درگیر معماها می شوید،دو تا سه ساعت زمان برای اتمام بازی نیاز خواهید داشت.
اما نمی توان از لیمبو حرف زد و اشاره به برگ برنده اش نکرد.در این دست بازی ها ،گرافیک هنری جایگاه مهم تری از گرافیک فنی دارد و لیمبو هم در این زمینه،دست به خلق شاهکار میزند.طراحی ساده و مینیمال،استفاده استادانه از نور و سایه،و رنگ سیاه و سفید بازی ،منتج به جهانی منحصر به فرد شده که توصیفش با کلمه کار راحتی نیست و اجازه میدهم عکس هایی که از بازی برایتان انتخاب کرده ام ،جای من حرف بزنند.
سکوت،موسیقی لیمبوست.تصمیم سازندگان برای استفاده نکردن از موسیقی،باعث تزریق ترس و وحشت به جای جای این جنگل مخوف شده و صدای هر قدم پسر بچه بر روی برگ های درختان،معنی یک قدم نزدیک شدن به خطری غیر قابل انتظار و شاید مرگی وحشتناک ،به وحشتناکی فرو رفتن دست یک عنکبوت غول پیکر به مرکز قلبتان را دارد.
البته لیمبو خالی از موسیقی نیست.در یکی دو سکانس از بازی ،با موسیقی شگفت انگیزی همراه می شویم که اتفاقا هم بهترین لحظات بازی هستند.سعی کنید آلبوم موسیقی لیمبو را پیدا کنید و به ترک sister گوش دهید که عجیب خوب است.
در پایان لیمبو بازی ست که به راحتی میتوان به هر گیمری پیشنهاد کرد.حتی اگر از طرفداران بازی های دو بعدی هم نیستید ،تجربه ی این شاهکار مینیمال و عمیق را از دست ندهید
نویسنده :علیرضا خانی عضو تیم آلفاکلاب